کاش قلبم درد تنهایی نداشت چهره ام هرگز پریشانی نداشت برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت کاش می شد راه سرد عشق را بی اختیار پیمود و قربانی نداشت.
خدایا
خدایا هرکس قادر به درک عشق نیست.
عاشقش کن تا این درد را حس کند!
از تو میگذرم بی آنکه دیگر تو را ببینم ،
از تو میگذرم بی آنکه خاطره ای را از تو بر دوش بکشم ،
نمیخواهم دیگر طعمی را از عشق بچشم .
از تو میگذرم ، تویی که گذشتی از همه چیز ،
این را هم فراموش میکنم ، جای من در اینجا نیست !
میروم تا آرام باشی ، تا از شر من و احساسم راحت باشی ،
میروم تا روزی پشیمان شوی ،حیف احساسات عاشقانه ام بود ،
میروم تا با کسی دیگر همنشین شوی
از تو میگذرم و شک نکن که فراموشت میکنم ،
هر چه شمع و شعله و آتش بود را در قلبم خاموش میکنم . . .
خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه ... خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني ... خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ... خيلي سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ، جز اوني که فکر مي کني به خاطرش زنده اي ... خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني ، بعد بفهمي دوست نداره ... خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي ، اما اون بگه : ديگه نمي خوامت
آرزو دارم یک بار...
فقط یک بار دیگه برگردم به دوران مدرسه ساعت انشاء
بهم بگن موضوع انشاء
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...!
یا مثلا موضوع
آزاد! اونوقت به جای نوشتن از
فواید درخت و درختکاری...
خیلی حرفا
واسه نوشتن داشتم
اون لحظه ای که گفتی : . . . یکی بهتر از تورو پیدا کردم . . . . . . یاد
اون روزایی افتادم که به ۱۰۰ تا بهتر از تو . . . گفتم : . . . من
بهترین رو دارم . .
خـــُدایـــــا .... به تو میسپُرَمِش..... امّا یه خواهشــــی ازت دارَم... ! یه
روزی... یه جایی... بغل یه غریبه... "مســــــــــت مست" بدجـــــــوری
یاد مَن بندازیـــــــش
فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی
اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی
گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی
از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی.
چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور.
چه زیبا گفتم دوستت دارم
چه صادقانه پذیرفتی
چه فریبنده آغوشم برایت باز شد
چه ابلهانه با تو خوش بودم
چه کودکانه همه چیزم شدی
چه زود به خاطره یک کلمه مرا ترک کردی
چه ناجوانمردانه نیازمندت شدم
چه حقیرانه واژه غریبه خداحافظی به من آمد
چه بیرحمانه من سوختم
زمانی بود که در دلم نشستی ، با تمام وجود دلم را شکستی،رفتی و آن روزها گذشت ، نه یادی کردی از من ، نه گرفتی سراغی از دل من ، یادم می آید لحظه رفتنت گفتی دیگر نه تو نه من!
نمیخواهم بازگردم به گذشته ، باز هم مثل گذشته تکرار میکنم که گذشته ها گذشته اما شاخه ای که شکسته ، دیگر نشکفته…. دلی که شکسته دیگر به هیچ دلی ننشسته…
چه دلتنگی هایی کشیدم ، چه تلخی هایی چشیدم ، هر چه میرفتم ، نمیرسیدم، هر چه نگاه میکردم ، نمیدیدم …
فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده ….
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم…
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی….
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟
سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرد
کاش میشد هیچ کس تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی با تو می مانم ولی... رفتی و گفتی و اینجا جا نبود سالیان سال تنها مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا کردم برای بازگشت دست های تو ولی بالا نبود باز هم گفتی که فردا میرسی کاش روز دیدنت فردا نبود
صداي شکستن قلبم را نشنيدي چون غرورت بيداد مي کرد اشکهايم را نديدي چون محو تماشاي باران بودي ولي اميدوارم انقدر در آيينه مجذوب نشده باشي که حداقل زشتي ديو خود خواهيت را ببيني باشد که باديگران چنان نکني که با من کرد
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
شاید
روزی دوباره کنار خوشبختی ها
منتظر آمدنت باشم
و تو باز هم دیر کنی.....!
مــن زانــو هـایـم را بــه آغـوش کــشیده بـــودم...
وقتــی تــو بــرای آغــوش دیـگری...
زانــو زده بـودی ...
یک نفر رفت و ...
یک نفر جا ماند...
یک نفر تا همیشه تنها ماند!...
خدایا ساده از خطاهایم بگذر. همانگونه که ساده از آرزو هایم گذشتی...
با اینکه خیلی دوستت دارم اما ، دلم از تو گرفته ...
ببین چشمانم را که قطره های اشک بر روی آن نشسته
نه آرامم میکنی نه با قلبم مدارا میکنی ،
نه میگویی دوستم داری ، نه فکری به حال قلبم میکنی
اینگونه میشود که در لحظه های دلتنگی ام با غمها سر میکنم
نه با صدای مهربان تو،
این حسرت است که در دلم نشسته از سوی تو....
هر چه خودم را به بی خیالی میزنم نمیشود ، نمیتوان از تو گذشت،
نمیتوان به هوای نبودنت در ساحل بی قراریها نشست ،
تنها میشود بی تو ، بی نفس دفتر زندگی را برای همیشه بست!
با اینکه خیلی دلم از تو گرفته ، بغض گلویم را گرفته ،
اما نمیدانی ، تو نمیدانی که چه عشقی در دلم نهفته !
آن روزی که آمدی و مرا در آغوش گرفتی ،
با تمام وجود مرا در میان گرفتی گذشت ،
چه زود رفت آن حس زیبای عاشقانه ،
چه زود عشقمان شد ، یک قصه عاشقانه ...
چه زود دل کندی از همه چیز ، آنقدر از آن روز گذشته که حتی
رنگ چشمهایم را نیز دیگر یادت نیست
این منم که هنوز هم روز به روز بیشتر به تو دل میبندم ،
این تویی که میگویی اینک دارم از احساسات تو میخندم
آهای بی وفا ، بیا و اشکهایم را ببین ، پس مرامت کجاست،
یک ذره احساس داشته باش ،پس آن وجدان قلبت کجاست؟
تو که مرا نابود کردی ،عشقم را در تابوت گذاشتی وخاک کردی ،
بعد از آن حتی با یک شاخه گل هم بر سر مزار، از عشقم یاد نکردی
دلم از تو گرفته ، با اینکه دلشکسته هستم ،
نمیدانی چه شبهایی را با همین دل شکسته به انتظارت نشستم
تا امشب نیز فردا شود ،
شاید دلم دوباره با دیدنت خوشحال شود...
نیامدی و حسرت شد آن انتظار ، نیامدی و نیامدی تا دلم شد بیمار...
با اینکه دلم از تو گرفته ، بدان که خیلی دوستت دارم ،
من که جز تو کسی را در این دنیا ندارم ، ای بی وفای من ،
مرا هم نگاه کن ، تو فقط با من باش،
بعد از آن هر چه دلت خواست با قلبم بازی کن!
کسی را میخواهم، نمییابمش
میسازمش روی تصویر تو
و تو با یک کلمه فرو میریزیاش
تو هم کسی میخواهی، نمییابیش
میسازیاش روی تصویر من
و من نیز با یک کلمه …
اصلا بیا چیز دیگری نسازیم
و تن به زیبایی ابهام بسپاریم
فراموش شویم در آنچه هست
روی چمنهای هم دراز بکشیم
به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم
بگذار دستهایم در آغوش راز شناور شوند
رویای عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید!
وقتی میگویی دوستت دارم اول روی این جمله فکر کن،
شاید نوری را روشن کنی که خاموش کردن آن به خاموش کردن او ختم شود...