این بار که آمدی دستانت را روی قلبم بگذار...
تا بفهمی این دل با دیدن تو نمی تپد... می لرزد...!
دوست دارم یک شبه
هفتاد سال پیر شوم
تو مرا بی انکه بشناسی
از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی
هفتاد سال پیر شدن یک شبه
به حس گرمی دسـت های تو
هنگامی که مرا عبور میدهی
بی آنکه بشناسی می ارزد...
خدایا
اهل معامله هستی؟
من جهنمت را ندیده با زندگیم عوض می کنم!
تو که زندگی مرا دیده ای..
نترس ضرر نمی کنی...
خدایا..
از تو دلگیرم...
گفته بودی حق انتخاب دارم!
پس چرا انتخابم در آغوش دیگریست؟!
انقدری که با نوشتن هر کلمه جوری اشک تو چشام جمع میشه
که بعدی رو ندیده می زنم
دلم گرفته خدایا
اما این بار تو دلم رو شکستی اولین باره خدایا دلم رو می شکنی
بغض داره خفم میکنه واقعا فکر می کنی اینطوری بهتره ؟؟؟؟؟
چه دنیای خسته کننده ای داری خدا
خودت از نگاه کردن بهش خسته نشدی
من که خسته شدم حس خوبی از زنده بودن ندارم
خدایا تا خودم دست بکار نشدم خودت تمومش کن
دلـــم یـک غــریبــه مـی خــواهـد
بیـــایــد بنشینــد فقـــط سکـــوتــ کنـد
و مـــن هــی حـــرفـــ بــزنــم و بـــزنـــم و بــزنــم
تـــا کمــی کـــم شــود ایـن همــه بـــار …
بعـــد بلنــد شـــود و بـــرود
انگــــار نــه انگـــار …!
ای کاش بودی و میدیدی بعدتو ، تلخی طعم سیگارم را به شیرینی طعم آغوش دیگری ترجیح دادم . .
از یک عاشق شکست خورده پرسیدم:
بزرگ ترین اشتباه؟ گفت عاشق شدن
گفتم بزرگ ترین شکست؟ گفت شکست عشق
گفتم بزرگترین درد؟ گفت از چشم معشوق افتادن
گفتم بزرگترین غصه؟ گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن
گفتم بزرگترین ماتم؟ گفت در عزای معشوق نشستن
گفتم قشنگ ترین عشق؟ گفت شیرین و فرهاد
گفتم زیبا ترین لحظه؟ گفت در کنار معشوق بودن
گفتم بزرگترین رویا؟ گفت به معشوق رسیدن
پرسیدم بزرگترین ارزوت؟ اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت: ( مرگ)
ای کاش بودی و میدیدی بعدتو ، تلخی طعم سیگارم را به شیرینی طعم آغوش دیگری ترجیح دادم . .
باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم /حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود .... / فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم /من می پذیرم رفته ای / و بر نمی گردی همین ! / خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم / کم کم ز یادم می روی / این روزگار و رسم اوست ! / این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.
زیــر بــارون، جـای خـالی بـوسۀ گرمت رُ با تـموم وجـود، حـس کردم …
زیــر بــارون، اشـک های لحـظۀ خـداحافظی رُ تو ذهـنم، تـداعی کـردم …
زیــر بــارون، ایـن دنیـای بـیوفـا رُ تا دلت بـخواد، نفـرین کـردم …
زیــر بــارون، از عشـقی کـه تـو قـلبم حـک کـردی، یـادی کـردم …
زیــر بــارون ، بـه پـشت سـرم نـگاه کردم و 20سـال زندگی رُ بـاور کـردم …
زیــر بــارون، بـه تـموم بـهونه هـامون تبـسم تـلخی کـردم …
زیــر بــارون، بـه حـکمت خـدا از تـه دل شـک کـردم …
زیــر بــارون، بـه فـرار ثـانیه هـا اعـتقادپیـدا کـردم …
من که تصویری ندارم در نگاه هیچکس / خوب شد هرگز نبودم تکیه گاه هیچکس
کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من / تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچکس
بهترین تقدیر گلها چیدن و پژمردن است / سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس ...
حالم از کلمه ی "عزیزم" و "عشقم" بهم می خوره...
من رو همون "ببین" صدا کن;
بی ریایی شرف دارد به ریا کاری . . .