یه روز عشق و دیوونگی و محبت و فضولی داشتن با هم قایم باشک بازی می کردن
نوبت به دیوونگی که رسید همه را پیدا کرد اما هر چه گشت از عشق خبری نبود
فضولی متوجه شد که عشق پشت یه بوته گل سرخ قایم شده دیوونگی رو خبر کرد و
دیوونگی یه خار بزرگ برداشت و در بوته ی گل سرخ فرو کرد صدای فریاد عشق بلند
شد وقتی به سراغش رفتند دیدند چشماش کور شده و دیوونگی که خودشو مقصر
می دونست تصمیم گرفت که همیشه عشقو همراهی کنه و از اون به بعد دیوونگی شد عصای عشق
در اين شبــهاي بـــاراني
غــــــم انگيز است تنـــــــهايــــــي
بـــــــه امـــــــيد نگـــــــاهي تلــخ که مي آيـــــي
به احســــاست قســــــم يــــک شب
دلم مي ميرد از حـــســـرت
و من اهسته ميگويم :
تــــــو هــــــــم ديـــــگر نمـــيـــايــــي .....
سلامتی دلامـــون
که دلتنگ کسایی میشه
که اصلا نمیدونن دل چیــــه!!!!!!
بچه که بودم تا 10 میشمردم ،
فکر میکردم آخر همه چی 10 هستش،
حالا نمیدونم آخر دوست داشتن چقدره ،
ولی میخوام بگم دوستت دارم قدر 10 تای بچگی
فکر میکردم در قلب تو
محکوم به حبس ابدم
یکباره ...جا خوردم!!!
وقتی زندان بان بر سرم فریاد زد:
هی تو ...................آزادی
و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد...
همیشه دلتنگی به خاطر نبودن کسی نیست
گاهی به خاطره بودن کسی ست که حواسش به تو نیست.